پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

فرزند ایران زمین

شناسنامه

آقا پرهام اينم شناسنامه شما پرهام جليلي  تاريخ تولد : 1391/04/09 محل تولد :تهران و .... ثبت در تاريخ: 91/04/12
17 تير 1391

ختنه

آقا پرهام به قول قديميا مسلمان شدي مبارك امروز بابا جون (باباي، بابايي)به همراه ماماني و مامان بزرگت(مامان، ماماني) بردنت بيمارستان هدايت و بسلامتي ختنه شدي راستي منم امروز رفتم دفترچه بيمت رو گرفتم .
17 تير 1391

افتادن ناف

آقا پرهام مامان بزرگت(مامان، ماماني) برده بودتت حمام كه خبر داد ناف آقا پرهام به سلامتي افتاد فكر كنم راحت شدي بابايي ثبت در تاريخ 91/04/16
17 تير 1391

به جان خريدن سختي ها و خطرات براي تو

خب پرهام جان اين ها رو مي نويسم كه بدوني ماماني چه زحمت هاي كه برات نكشيده بعد از به دنيا امدن شما ماماني مجبور شد 1 شب تو مراقبت هاي ويزه (ccu)باشه بعدشم كه كم خوني شديد گرفت مجبور شديم بهش خون تزريق كنيم خدا خيلي رحم كرد بعد تو اون حال بدشم به شما شير مي داد تا شما اذيت نشي بعدم كه امد خونه حالش زياد خوب نبود تا جايي كه رفتيم 12 شب به ماماني سرم و چرك خشك كن زديم پس پرهام جان به مادرت براي اين همه ازخود گذشتگي احترام زيادي بزار، ماماني زهره ممنونيم ...
17 تير 1391

فرود فرشته خوبي به زمين

هورا به سلامتي به دنيا امد صحيح و سالم آقا پرهام 91/04/09 ساعت 10:00 صبح در بيمارستان بقيه الله به دنيا امد. خدايا شكرت راستي از همسرم ممنونم از خانم دكتر هاشمي ممنون و از خانم دكتر محمدي (خاله مامان پرهام) ممنونم و همه خوب ها  كه كمكمون بودن ممنونم   ...
17 تير 1391

تاريخ ورود به زمين و دنياي جديد

خوب سلام بابا جونم الان كه ابن مطلب رو مي خوني نمي دونم چند سالت شده .من هستم نيستم؟ اما اميدوارم تو و ماماني  سلامت باشيد خب بريم سر اصل مطلب ، ديروز ماماني رفت دكتر بعد اينكه معاينه تموم شد خانم هاشمي(دكتر ماماني) گفت هم چيز خوب و ضربان بچه هم مناسب بعد گفت اگه مي توني بزار درد زايمان يه كم شروع بشه و ما از رسيدن آقا پرهام مطمئن بشيم بعد اما ماماني كه طاقت درد رو نداره گفت نه خانم دكتر اينكارو نكن من قلبم ضعيفه پس مي افتم ها كه خانم دكتر گفت با اين تفاصيل براي 5 شنبه بيا براي سزارين كه ماماني گفت نميشه جمعه بيام كه با تولد باباش تو يه روز بشه كه خانم دكتر كه از دوستان و هم دوره اي خاله (خاله ماماني ) بود گفت بزار تا هماهنگ كنم ببينم ب...
6 تير 1391

شايد چشم شور بابايي

دو شب پيش شما تو دل ماماني كلي بازي مي كردي و ماماني هم با ذوق و شوق من رو صدا مي كرد دستم رو مي گذاشت رو دلش من كه كلي حال كردم اما بخدا صد بار گفتم ماشاالله اما روز بعد شما ناز كردي و تكونات كم شد من و ماماني هم كلي نگران بوديم و 2 بار زنگ زديم به خانم دكتر هاشمي اما انشالله به خير گذشت احتمالا خسته بودي
4 تير 1391

استرس روزهاي آخر

اين روزها همه حواسشون به تو و ماماني ،تكون مي خوره ؟كم يا زياد؟ حالت خوبه ؟    چي لگدزدنش كم شده ؟ چي شبا خواب نداري ؟ زياد مي خوابي ؟ كجي راستي ؟.............................. اما من و مامانت واقعا روزاي سخت و پر استرسي رو طي مي كنيم كه اميدوارم آخرش لذت بخش باشه اما بابايي تازه فهميدم كه بزرگ ترا مي گن پيرم درومد يعني چي.
4 تير 1391